آیا بهزیستی هم متهم است؟ یادی از برنامه ماه عسل سال 92 و پخش تصویر کودکان

  همه‌جای دنیا ، برنامه‌های تلویزیونی برای تشویق مردم به احسان و دستگیری از نیازمندان و بینوایان وجود دارد. با این تفاوت که اگر در کشور ما فقط گاهی به مناسبت نوروز و رمضان این اتفاق می‌افتد و بازار این‌گونه برنامه‌ها کار تلویزیون را رونق می‌بخشد، در جاهای دیگر برنامه‌های مستمر هفتگی و گاهی روزانه برای این امور خیر برقرار است.

  

تفاوت آشکار و بسیار مهم دیگری که همه تاکید من در نوشتار حاضر بر آن است، مسئله رعایت حقوق شرکت‌کنندگان در برنامه و به‌ویژه حقوق سوژه‌های موضوع بحث بوده و در اینجا به‌خصوص به حقوق«فاطمه» و«شاهین»، دو کودکی نظر دارم که در  برنامه«ماه‌عسل» جمعه 21‌تیر شبکه 3، به صحنه آورده شده بودند، همچنین «میلاد» کودکی که در گذشته به این برنامه آورده شده بود و اینک درگذشته است.

 در بسیاری از کشورهایی که حقوق و کرامت انسانی و پیرو آن حقوق کودک جزو ساختار اخلاقی و فرهنگی جامعه شده ، در ارایه تصویر از کودکان، به دلیل نابالغ بودن کودک و به منظور حفظ حقوق شخصیت او صورتش را نشان نمی‌دهند. چون کودک نابالغ(به‌ویژه در سنین فاطمه و شاهین)، در شرایطی از بلوغ فکری و تمییز شخصیتی قرار ندارند که بتوانند مصلحت خود را تشخیص داده و به‌درستی تصمیم بگیرند که آیا باید در این برنامه تلویزیونی شرکت بکنند یا خیر؟ به‌ویژه که معرفی آنان به این صورت و با آشکارکردن هویت آنان می‌تواند به حقوق و شخصیت آن‌ها در آینده لطمه بزند. همین که کمترین شبهه و تردیدی وجود داشته باشد در این‌که این فاش‌سازی هویت بتواند در آینده به حقوق این کودکان لطمه بزند، احتیاط حقوقی، تدبیر عقلانی و اصل ضروری اخلاقی ایجاب می‌کند از فاش کردن هویت آنان منع شود؛ مسئله‌ای که اصلا در این برنامه کمترین توجهی به آن نمی‌شود.

نمی‌دانم آیا در طراحی و اجرای این برنامه‌ها از کمک مشاوران حقوقی و مشاوران روانشناس استفاده می‌شود یا خیر؟ شاید اگر می‌شد، کارشناسانی از این دست با من هم‌عقیده بودند که این شیوه به صحنه‌آوردن کودکان با حقوق اساسی آنان منافات دارد. تصور مسئله از دو حال بیرون نیست یا از این متخصصان استفاده نمی‌شود که خود فاجعه‌ای بزرگ است یا اگر می‌شود نفع مجریان و برنامه‌ریزان در ترجیح «منفعت» خود بر«مصلحت» اشخاص است؛ منفعتی که ناشی از این واقعیت است که بخواهند برای هرچه بیشتر هیجانی‌کردن برنامه و رقابت در اشک‌گرفتن بیشتر از تماشاچیان در لحظات توأم با معنویت و احساسات پیش از افطار در ماه رمضان به رونق کار خود بیفزایند که در این صورت نه فاجعه، که مصیبت عظیمی است‌ که بخواهیم بدبختی و شوربختی دیگران را با استفاده از احساسات و معنویات مردم مایه کسب‌و‌کار خود قرار دهیم.  اگر نظر کارشناسی روانشناس در کار بود شاید به ما می‌گفت که وضعیت‌های هیجانی و احساساتی، دشوارترین وضعیت‌هایی است که انسان در آن قرار می‌گیرد و شرایطی فراهم می‌آورد که مدیریت آن را بسیار پیچیده می‌کند. به همین دلیل، همیشه سفارش‌شده در شرایط بحرانی احساسی و هیجانی تصمیم نگیریم و روی تصمیم دیگران که در چنین شرایطی گرفته شده خیلی حساب نکنیم.

اگر نظر کارشناس حقوقی به کار‌ آید، به ما خواهد گفت که این کودک را اگر پدر و مادری نیست اما قیم و امینی عهده‌دار و با مسئولیت باید باشد که شرط اصلی تصرف او در شئونات کودک، رعایت«غبطه» و«مصلحت» اوست. اهمیت این شرط تا بدانجاست که اگر کمترین تردید در رعایت آن از سوی ولی و قیم و امین پیدا شود، آن‌ها را از سمت ولایت و قیمومت و امانت ساقط می‌کند. به همین دلیل، همیشه برای همگان و به‌ویژه مقامات عمومی مانند نماینده دادستان یا حاکم شرع حق وارسی در رفتار آن‌ها وجود دارد. البته با تفاوت اندکی که میان روند کنترل ولی با قیم و امین هست و همچنین به همین دلیل است که فردا که این کودک بزرگ شود حق دارد تصمیمات کسانی را که در کودکی درباره او تصمیم گرفته‌اند و تصمیم خاص آن‌ها به‌طور ویژه در سرنوشت او موثر بوده است زیر سوال ببرد و مورد بازخواست قرار دهد. این جهت، به‌خصوص در امور مالی مهم است زیرا هرچند آن‌ها امین هستند اما به لحاظ عواقب ناشی از تصرفات مالی که داشته‌‌اند، ضامن‌اند. این یک حق طبیعی است، هرچند در نظام حقوقی ما این حق مانند بسیاری از حقوق دیگر، ضمانت اجرای موثر و کارآمدی ندارد اما این واقعیت مانع از به رسمیت شناختن این حق کودک که برای ما بزرگ‌ترها تعهدآور و مسئولیت‌آور است نخواهد بود.

 بر این دو نکته‌ روانشناس و حقوقدان باید نکته سومی هم از زبان جامعه‌شناس شنید. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که نظام ارزشی و اخلاقی آن به‌گونه‌ای تعریف شده که هنوز هم یکی از مقوله‌های ناسزاگویی ، مفاهیم ناموسی است. به صراحت و بدون رودربایستی بگویم: هنوز هم، «بچه پرورشگاهی» یک فحش است و ناسزا و این در اخلاق بیانی ما ایرانی‌جماعت، وجه دیگری از فحش «بی‌پدر» است که البته مفهومی اعم از یتیم را شامل می‌شود. این نکته به‌ویژه از دیدگاه جامعه‌شناس ما از این جهت حائز‌اهمیت است که این‌گونه تعبیرات که استفاده از آن‌ها قانونا جرم است و در مواردی مستوجب حد قذف، متاسفانه در عمل، به دلیل فراوانی و گستردگی عرف استفاده از آن از یک سو و در چارچوب نارکارآمدی نسبی قوه‌قضاییه در اعمال قانون از سوی دیگر، به صورت یکی از سازوکارهای متداول برای تسویه‌حساب‌ها و «احقاق‌حق»های خیابانی درآمده است.

 «مــیلاد ماه‌عسل» چندی است در پـــــی بیمـــاری خاصی کـــه داشت از میان ما رفته و آن‌قدر زنده نماند تا شاهد آینده پرسش‌گر خود باشد. میلاد، شاهین و فاطمه تا کودک هستند و در آغوش مهربان این خانواده‌های ایثارگر و فداییان انسانیت بزرگ می‌شوند، زندگی کودکی آنان را هاله‌ای از «محبت» و«ترحم» فراگرفته که کمتر ما را به عاقبت‌اندیشی خردمندانه و به‌دور از هیجانات احساسی وا می‌دارد؛ اما وقتی این‌ها بزرگ شده و مراحل اجتماعی‌شدن را شروع نموده و وقتی در آستانه استقلال هویت اجتماعی قرار گیرند، آن زمان برای آن‌ها مسئله «بحران هویت» به صورت دغدغه اساسی روزمره و مرارت ‌باری درخواهد آمد.

من نگران این هستم که در آینده‌‌ای نه چندان دور، وقتی «فاطمه» و «شاهین» بزرگ‌تر شدند، به آن‌ها بگویند «فاطمه ماه عسل» و «شاهین ماه عسل» و آنگاه، در نگاه بسیاری از مردم ما این نام خانوادگی کنایی و استعاری جایگزین جدیدی برای تعبیر رو به زوال «بچه پرورشگاهی» شده باشد. آنگاه در برابر نگاه پرسش‌گر فاطمه و شاهین، کدام‌یک از ما تماشاچیان این سوی صفحه تلویزیون و کدام‌یک از مجریان و مدیران برنامه در پشت صحنه آن، حاضر خواهیم بود تا بتوانیم بحران روحی این فرشتگان را چاره کند؟

 آن‌ها که برنامه را دیده‌اند مثل من به خاطر می‌آورند و به آن‌ها که ندیده‌اند هرگز تماشای این چند دقیقه آخر برنامه و ادامه‌اش را از شروع پخش تیتراژ پایانی برنامه و ادامه آن توصیه نمی‌کنم، زیرا بی‌هیچ‌ اغراق و مبالغه‌ای، مرا در برابر یکی از صحنه‌های متأثرکننده کودک‌آزاری قرار داده بود؛ در حالی‌که مجری برنامه با غرور خاصی او را «هدیه برنامه» به همان زوجی می‌خواند که میلاد را از دست داده بودند و در جست‌وجوی فرزندی از بهزیستی به‌سر می‌بردند، شاهین را به سوی آن‌ها گسیل داشت. تاکید بر تعبیر«هدیه برنامه» از من نیست، بلکه از فضای هیجانی و غم‌انگیز و احساسی پایان برنامه نشأت می‌گیرد. شاهین، از هنگامی هم که وارد صحنه شد آرامش نداشت، نگاهی سرگردان و مضطرب داشت.

حتی در آغوش مهربان و تعارفات شیرین مجری خوش‌زبان برنامه آرام نگرفت. این قسمت از برنامه که خیلی ناشیانه تنظیم شده بود در لحظات پایانی‌‌اش صحنه‌ای را نشان می‌دهد که جسم کوچک شاهین که اینک به سوژه‌ «ترحم» تبدیل شده، در رفت‌وآمد میان مجری برنامه و میزبان‌های آن در نوسان است. در این میان، بیش از همه من، چشمان مضطرب و نگاه‌های سرگردان و بی‌پناه او را تعقیب می‌کردم که ترجمان استیصالی عمیق بود؛ استیصال کنونی او که ریشه در گذشته و شاخه‌هایش نشان در آینده دارد؛ نگاه‌هایی که چه‌بسا چند‌سال دیگر که بزرگ‌تر شد و خود را یافت، به صورت پیکان تیز انتقادهای محکم و کوبنده بر نسل ما تماشاچیان از زبان معصوم او وارد شود.

 چه زجرآور و منزجر‌کننده است به حراج‌گذاشتن این نگاه‌های ملتمس کودکان معصوم بینوا در تلویزیون ملی! نگاه پیکر خسته و خردسال شاهین در رفت‌وآمد میان این و آن در صحنه این برنامه، به هاج‌و‌واجی و سرآسیمگی کودکی زلزله‌زده می‌مانست که تازه سر از زیر آوار برآورده و در جست‌وجوی پناهگاه امنی است. جامعه به درجه‌ای از شعور اجتماعی رسیده بودکه دیگر کم‌کم می‌رفت تا تابلوهایی مانند«یتیم‌خانه»، «دارالایتام»، «نوانخانه» و مانند این‌ها از محل‌های نگهداری این بینوایان برداشته شود، اما دوباره در دام اتیکت‌گذاری‌های جدید افتاده‌ایم، این‌بار اما از نوع رسانه‌ای آن. نام خانوادگی استعاری «ماه عسل» که اطلاقش بر این کودکان از سوی مجری مذکور از افتخارات این برنامه است از این قبیل است.

 من نگران آینده‌ای هستم که این کودکان که به گمان خودمان از سوی ما «سرپرستی» شده‌اند و روزی باید خوشحال می‌بودند از این‌که بخت یارشان بوده تا به کمک یک برنامه تلویزیونی موفق و پربیننده آنچنان شخصیت «رسانه‌ای» پیدا کرده‌‌اند که به برکت آن، خانواده‌ای مهربان با آغوشی باز او را پذیرفته ‌است اما، با دغدغه‌های آن روز خود در آینده و زخم‌زبان‌ها و نیشخندهایی که خواهند دید و خواهند چشید آماج اندیشه‌های پلید و بیرحم مخاطبانی شوند که تا دیروز در برابر صفحه تلویزیون با دیدن آن‌ها اشک می‌ریختند و در کوچه و بازار بر سر آن‌ها دست ترحم می‌نواختند.

تجربه سید مصطفی عالی‌نسب در این حوزه جای تعمق یابی و استفاده بیشتر دارد، مرد بزرگی که قدرش مجهول مانده و ابعاد شخصیتش سال‌ها پس از مرگش بر بسیاری پنهان مانده است. فعالیت‌های خیریه بسیاری به سرپرستی و هدایت ایشان و با همت بعضی از مومنین انجام می‌گرفت. مطلبی از این مرد بزرگ درباره موضوع نیکوکاری که ذکرش مهم است، خاطره بوده که شخصا از ایشان دارم.

 برای هماهنگی و سیاست‌گذاری‌های کلان و همچنین بررسی بیلان فعالیت‌های سالانه خیریه ها، جلساتی در منزل ایشان برگزار می‌شد. من بچه بودم و به مناسبتی خیلی اتفاقی در یکی از این جلسات حضور داشتم. در بررسی منشور کار که به‌منزله قانون اساسی فعالیت‌های خیریه بود همواره یک اصل مهم مد‌نظر قرار داشت و آن پنهان‌کاری بود. این اصل دو چهره دارد یکی این‌که شخص نیکوکار تا ممکن است به این عنوان شناخته و معرفی نشود و دیگری که مهم‌تر و اساسی‌تر است این‌که شخص نیازمند و کسی که به او کمک شده بود در میان جامعه به این عنوان شناخته نشود.

به این ترتیب بود که یکی از نتایج آماری که در آن جلسه هماهنگی و رسیدگی ارائه شد، رقم18000 دختری بود که از بدو تولد یا دوران خردسالی تحت سرپرستی قرار گرفته بودند و به سنی رسیده بودند که یا ازدواج کرده یا پس از فراغت از تحصیل وارد بازار کار گردیده و مستقل شده بودند. مدیریت برنامه‌ریزی این فعالیت‌ها به همت مرحوم عالی‌نسب به‌گونه‌ای بود که هیچ‌یک از این اشخاص در طول مدتی که اصطلاحا پرونده‌شان باز بود و تحت سرپرستی بودند تا اتمام دوره و استقلال آن‌ها و حتی پس از آن هرگز متوجه نشوند از چه ناحیه و توسط چه کسانی حمایت شده‌اند. این رفتار موجب شده بود که استقلال شخصیت این افراد و حرمت و کرامت انسانی آن‌ها به بالاترین درجه‌ای حفظ و صیانت شود که نه‌تنها خود شخص نیازمند، بلکه حتی اطرافیان ، خانواده و آشنایان از کل ماجرا بی‌خبر می‌ماندند(به‌جز یک‌نفر رابط محرم و رازدار که لاجرم باید واسطه قرار می‌گرفت).

 درس قابل وصول از الگو و رویه بالا این است که به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی کنیم که این کودک در آینده هیچ‌گونه احساس حقارتی در تاریخچه زندگی خود از لحاظ وضعیت نیازمندی که در گذشته داشته در خود احساس نکند. این نکته علاوه بر آن جهتی است که پیش از این گفته شد و عبارت بود از اتیکت‌دارشدن این‌گونه اشخاص با عبارات و تعابیری که موقعیت اجتماعی آنان را متزلزل می‌کند. اگر در ادبیات اخلاق اسلامی این همه بر رفتار یکسان با یتیم در مقایسه با فرزند خود تاکید شده و همچنین بر احسان در خفا، به‌جز آثار روانی، اجتماعی و حقوقی که در بالا برشمرده شد، از جمله به این دلیل است که مرز میان «احسان» و «تجارت» بسیار ظریف و باریک است و بدون پرهیز از خلط میان این‌دو، خطر افتادن در وادی «تجارت احسان» که لغزشی است بس هولناک، هیچ بعید نیست.

استعاره زیبایی است «ماه عسل»: «ماه» رمضان و شهد «عسل» عبادت و در میانه‌ این تقویم عبادت و شیرینی و حلاوت، این هنر را نیز باید آموخت که بتوان بین جاذبه‌های گوناگون و گاهی متخالف یک فعالیت انسان‌دوستانه، آن را بر محور اعتدال قرار داد. با آرزوی توفیق بیش از پیش برای این برنامه موفق و پرمخاطب، امید است در برنامه‌های اجتماعی خود، اندکی بیشتر حزم و احتیاط کنیم و عاقبت اندیشی، تا «ماه عسل» امروز ما به «زهر عسل» دیگران در آینده تبدیل نشود.

 

وحید ، هادی. ( 3  مرداد 1392). به نام «میلاد»، «شاهین» و «فاطمه» . کد خبر ۱۳۴۳۵۳ . برگرفته از سایت پارسه :  http://www.parsine.com .

معصومه ابتکار ،عضو سابق شورای شهر تهران طی یادداشتی انتقادی که به امضای مسئولین و جمعی از داوطلبین و گروه جوانان بنیاد کبری (س) رسیده است و در وبلاگ شخصی خود منتشر کرده نوشت: در پی برنامه ماه عسل شبکه سه که در تاریخ 30 تیر از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، ما مسئولین، جمعی از داوطلبین و گروه جوانان بنیاد کبری (س) لازم دیدیم طی بیانیه ای نسبت به اقدام صورت گرفته در این برنامه مراتب اعتراض خود را اعلام کنیم. زیرا با در نظر گرفتن تمامی وجوه، نمی توان بر نابخردی و بی اخلاقی نمایش داده شده چشم بست و با یک توجیه ِحداقلی ِعامه پسند سر کبک ِعقل و عاطفه را در برف جهل و ندانستن فرو برد. برنامه «ماه عسل» که بناست به عنوان یکی از پر بیننده ترین افطارانه های سیما، عطر خدا را به خانه مردم ببرد، راه را به خطا رفت و در حق «انسان» کوتاهی کرد. چرا که در مواجهه با زوجی که از داشتن فرزندی محروم بودند، به جای برخورد عقلانی و اخلاقی، فقط به تسکین آنی درد پرداخت و کودکی را به ایشان پیشکش کرد!

اما این در شأن «انسان» و آن «کودک پیشکش شده» نبود. در حالی که خداوند 27 بار با احترام از یتیم در قرآن کریم نام می برد و حقوق او را محفوظ می دارد، چنین نحوه برخوردی نمی تواند الگو و سرمشقی مناسب برای مردم در حمایت از ایتام و کودکان بی سرپرست باشد. گویی شخص این کودک اصلا مهم نیست. کودکی که این چنین هدیه می شود مهم نیست که از انبار صدا و سیما و از اموال آن سازمان باشد یا از بازار او را تهیه کرده باشند. بلکه مهم این است که حضورش فقط اشک مخاطب را در آورد!

همچنین در بخش دیگری از این برنامه، چهره کودکی که سرپرستی وی توسط خانواده ای تقبل شده را به راحتی نمایش دادند و با خود نیندیشیدند که او در آینده وقتی به مدرسه می رود، ازدواج می کند یا در قالب فعالیت های مختلف به جامعه پا می گذارد، آیا می خواهد اینگونه شناخته شود؟ آیا می خواهد همه بدانند زندگی او را خانواده ای تقبل کرده اند و خبری از خانواده اصلی اش ندارد؟

به هر روی، آنچه که در «ماه عسل» رخ داد هم سیمای شبکه سه را نازیبا کرد و هم شأن انسانی کودکان را به ناکجا بُرد و هم دل مخاطبین را افسرد. امید است این حرکت مورد بازبینی و تصحیح قرار گرفته و رسانه ملی بداند بیش از همه مسئول حفظ کرامت انسان است، که اگر نباشد تلاش شبانه روزی اش به هیچ کار نمی آید.

نظر وبلاگ در خصوص مطالب فوق(وبلاگ حاضر تابع قوانین رسمی کشور و معتقد به رعایت اخلاق حرفه ای بوده و قصد توهین یا هجمه بر هیچ فرد ، گروه و یا سازمانی را نداشته و حق سازمان بهزیستی و هر ذی نفع حقیقی و حقوقی دیگری برای ارسال جوابیه و ارایه هرگونه توضیح مستند با در نظر گیری قوانین و رعایت اصول اخلاقی محفوظ است . انتخاب و تشریح اخبار خاص نیز در راستای اصلاح انحرافات ، کج روی ها، کاستی های احتمالی و موارد همانند صورت پذیرفته و توسعه و تقویت حوزه بهزیستی و خدمات رسانی و خدمات گیری حرفه ای ، مد نظر دست اندرکاران وبلاگ می باشد ):  

لازم بذکر است که در سال 1393، با وجود آنکه سوژه های برنامه ماه عسل عموما از بین بزرگسالان انتخاب شده و دارای تنوع سوژه گردیده است، اما باز مشاهده می شود که تک و توک سوژه ای مربوط به کودکان باعث آزار افکار عمومی و وجدان شهروندان می گردد.      یا علی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد